جدول جو
جدول جو

معنی خوش نقشی - جستجوی لغت در جدول جو

خوش نقشی(خوَشْ / خُشْ نَ)
خوش اقبالی. سعادت. خوش بیاری. حسن طالع، خوشگلی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوش نقش
تصویر خوش نقش
ویژگی قالی یا پارچه ای که نقش و نگار و رنگ آمیزی زیبا دارد، کنایه از دارای شانس خوب در بازی ورق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش نشین
تصویر خوش نشین
ویژگی کسی که از هر جا خوشش بیاید در آنجا اقامت می کند یا می نشیند، ویژگی کارگر کشاورزی که زمین و خانه ندارد، آفتاب نشین
فرهنگ فارسی عمید
(خوَشْ / خُشْ نَ فَ)
حالت و صفت خوش نفس. خوشبویی:
تا چو مجمر نفسی دامن جانان گیریم
جان نهادیم بر آتش ز پی خوش نفسی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ عَ/ عِ)
رفاه حال. (یادداشت مؤلف). نعم. نعومت: و پیوسته آن مدت را گذرانیده به فکاهت و خوش عیشی و افسانه. (ترجمه محاسن اصفهان)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ /خُشْ رَ)
تملق. چاپلوسی. خودشیرینی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ بُ رِ)
حالت خوش برش. حالت خوش قطع. حالت برشی نکو داشتن. نیک برشی. نیک اندازگی. (یادداشت مؤلف) ، نیک اندامی. خوش هیکلی. خوش اندازگی. خوش قد و قامتی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ مَ نِ)
خوش طبعی. فکیهه. لاغ. فکاهت. مزاح. شوخی. بذله گویی. هزاله. مطایبه. نشاط. سرور. فرح. انبساط. (یادداشت مؤلف) :
چون دل باده خوار گشت جهان
با کروژ و نشاط و خوش منشی.
خسروی.
پس خویشتن تسلیم کرد و آن... هدف کرده و بخوش منشی شربت آن ضربت نوش کرد. (تاریخ بیهق) ، تسلیم در اصطلاح حکمت مدنی. (از نفایس الفنون)
لغت نامه دهخدا
کسی که راحت نشسته و جای بسیاری را متصرف شده. (ناظم الاطباء). کسی که هر جا او را خوش آید همان جا ساکن شود. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
حضور حریفان بس خوش نشین
به تخصیص صدر اخص صدر دین.
نزاری قهستانی (دستورنامه چ روسیه ص 2).
من نه آن نقشم که هر ساعت نگینی خوش کنم
چون نسیم خوش نشین هر دم زمینی خوش کنم.
ظهوری (از آنندراج).
تا بحسن خوش نشین او شود جایی دچار
نیست چون آب روان یکجا قرار آئینه را.
صائب (از آنندراج).
صراحی بود کودک خوش نشین
ندارد چسان گریه در آستین.
ملاطغرا (از آنندراج).
، نورسیده. تازه آمده، بیگانه و اجنبی و غریب در میانۀ مردم بومی. (ناظم الاطباء). شخصی را گویند که در شهر یا دهی برای خود معاش کند. خوشباش. (از آنندراج). آنکه درده منزل دارد ولی جزء بنه بندی نباشد و کشت و زرع نکند از اینرو از ادای مالیات و عوارض ده معاف است. (یادداشت مؤلف) ، اجاره نشین. مستأجر (درتداول مردم قزوین).
- امثال:
اجاره نشین خوش نشین است، یعنی هر وقت که خواست خانه دیگر می گیرد و تغییر مکان می دهد
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ نَ)
حالت و کیفیت خوش نعل
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ نَ)
حسن سریرت. حسن طینت. خوبی سرشت. خیرخواهی مردمان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْنَ مَ)
ملاحت. بانمکی. مقابل بی نمکی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ نَ)
نام فاحشۀ اصفهانی که شیخ شاه نظر متولی مزار شاه رضا در عقد نکاح آورده بود چنانچه نصیرآبادی در شرح حال او نوشته. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ نی یَ)
خوش قصدی. خیرخواهی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ نَ)
آنچه دارای رنگ و نگار و نقش خوب باشد. (یادداشت مؤلف) ، خوش قیافه. خوش پیکر. (یادداشت مؤلف) ، خوش اقبال. (یادداشت مؤلف) ، آنکه در قمار غالباً نقش های خوب آرد. (یادداشت مؤلف). که در قمار با آوردن نقشهای مناسب برنده باشد
لغت نامه دهخدا
(نَ)
خوش قیافه. خوش هیکل. خوش ساخت. خوش ریخت
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوش نقش
تصویر خوش نقش
خوش نگار، خوش بیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوش منشی
تصویر خوش منشی
حالت و وضع خوش منش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوش نشین
تصویر خوش نشین
کسی که راحت نشسته و جای بسیاری را متصرف کرده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوش نفسی
تصویر خوش نفسی
پاک طینتی خیر خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوش نشین
تصویر خوش نشین
((~. نِ))
آن که در هر جا خوشش آید بنشیند و اقامت گزیند، در اصطلاح کشاورزی آن عده از اهالی ده که نه مالک به حساب آیند و نه زارع، به مستأجر نیز اصطلاحاً خوش نشین می گویند
فرهنگ فارسی معین
تملق، چاپلوسی، مداهنه، خودشیرینی، خوش خدمتی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شادخواری، نوش خواری، سرمستی، سرخوشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد